جدول جو
جدول جو

معنی لاش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

لاش کردن
غارت کردن چیزی به خصوص چیزهای خوردنی از قبیل میوۀ درخت و خوراک های روی سفره، لاشیدن، برای مثال ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند / تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش (ناصرخسرو - ۲۷۶)
تصویری از لاش کردن
تصویر لاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
لاش کردن
(سَ مَ دَ)
غارت کردن. یغما کردن:
ای پسرگر دل و دین را سفها لاش کنند
تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش.
ناصرخسرو.
، تباه کردن. نابود کردن:
دیر نپاید که کند گشت چرخ
اینهمه را یکسره ناچیز و لاش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
لاش کردن
((کَ دَ))
غارت کردن، یغما کردن
تصویری از لاش کردن
تصویر لاش کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاش کردن
تصویر فاش کردن
آشکار کردن، برای مثال مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱ - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ بُ دَ)
کوشش کردن. جهد کردن. کوشیدن. سعی کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
حرص گدا شود طرف شام بیشتر.
صائب.
شهپر طاووس را آخر مگس ران می کنند
چون خودآرایان تلاش جامۀ رنگین مکن.
صائب (از آنندراج).
رسید نشئه بحدی که بهر دیدن تو
کنم تلاش که مهتاب را نگهدارم.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
تلاش تازگیی کن برای شاهدمعنی
که بهر زن چو جوانی کجاست زیور دیگر.
قزوینی (ایضاً).
، معارضه کردن. درآویختن:
سحر که جوهر شمشیر ناله فاش کنم
چو مهر یک تنه با عالمی تلاش کنم.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاش کردن
تصویر فاش کردن
آشکار کردن اشاعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لام کردن
تصویر لام کردن
دو تا شدن رکوع (بقصد تعظیم و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
لاشه کردن سند قباله و مانند آن. باطل کردن آنرا محو کردن امضای آنرا
فرهنگ لغت هوشیار
قدرت تکلم را از کسی گرفتن ابکم ساختن، از تکلم باز داشتن خاموش کردن: چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم چو لاله لال بکردی زبان تحسینم. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاش کردن
تصویر قلاش کردن
میخوارگی کردن، عیاری کردن: ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن
فرهنگ لغت هوشیار
کوشیدن، جدیت به خرج دادن، کوشش کردن، سعی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
لمحاولةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فاش کردن
تصویر فاش کردن
Disclose, Divulge, Uncover
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
Attempt, Endeavor, Hustle, Strive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
tenter, s'efforcer, se précipiter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
denemek, çabalamak, acele etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
کوشش کرنا , جلدی کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
চেষ্টা করা , চেষ্টা করা , তাড়াতাড়ি করা , চেষ্টা করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
jaribu, kujitahidi, haraka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
प्रयास करना , जल्दी करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
시도하다 , 노력하다 , 서두르다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
試みる , 努力する , 慌てる , 努力する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
לנסות , לשאוף , להתרוצץ , לשאוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
mencoba, berusaha, terburu-buru, berjuang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
พยายาม , รีบ , พยายาม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
proberen, zich inspannen, haasten, streven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
intentar, esforzarse, apresurarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
tentare, sforzarsi, sbrigarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
tentar, esforçar, apressar, esforçar-se
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
尝试 , 努力 , 忙碌
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
próbować, starać się, spieszyć się, dążyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
намагатися , докладати зусилля , поспішати , прагнути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
versuchen, sich bemühen, sich beeilen, streben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تلاش کردن
تصویر تلاش کردن
пытаться , прилагать усилия , суетиться , стремиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فاش کردن
تصویر فاش کردن
revelar, divulgar, descobrir
دیکشنری فارسی به پرتغالی